الیساالیسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

الیسای خوشگل من

شست پات تو دهنت

حکایت شست پات تو چشمت اصولاً یه ضرب المثله که اشاره به  یه امر غیر ممکنه که این روزا دختر من این کارو البته با تغییر شست تو دهنش بجای چشمش انجام میده این روزا الیسای من، عشق مامانی و بابایی شش ماهگی اش تموم شده و کلی شیرین شده و بابایی هر روز کلی قند تو دلش براش آب میشه و قربون صدقه اش میره. از تکه کلام های بابایی برای الیسا اینه : "عشق بابایی" ، "همه زندگی بابایی" ، "همه وجو بابایی"  و...از عادت های این روزهای الیسا میدونید چیه ؟!!! اینکه سشت پاشو تو دهنش میکنه .  جمعه ای (20 اردیبهشت 92) که تو خونه مامان جون (مامان مامان لیدا ) بودیم الیسا شست پاشو کرد تو دهنش و مامانی با خاله و دایی علی داشتیم بهش نگاه میکردیم و مامان جون ...
30 خرداد 1392

سوپ میخوری

الان سه روزه سوپ میخوری (از هشتم خرداد92) محتویات سوپ ات عبارت است از گوشت قرمز، هویج، برنج، جعفری و کره که همه رو بعد از پخت توی میکسر میریزم و له میکنم . انگار سوپ رو بیشتر از فرنی و حریر بادام دوست داری. غذاتو از فرنی شروع کردم یک هفته بهت فرنی دادم و دو هفته حریر بادام و الانم که هفته چهارمه  بهت دارم سوپ میدم  . دو روز دیگه هم هفت ماهت تموم میشه و میری تو هشت . فدات بشم دوست دارم زودی بزرگ بشی حداقل دوساله بشی و بتونی با مامانی حرف بزنی . وای همدم تنهایی های من ، تو همه دنیای مامانی هستی وجود من با بودن تو معنا گرفت عشقم. راستی اول خرداد تولد مامانی بود که امسال شور و نشاط دیگه داشت هر سال بابایی همراه کادو برای مامان...
30 خرداد 1392

سرما خوردی...

امروز دهم خرداد 92، هنوز همدانیم ، مریض شدی ، تب نداری ولی حسابی بینی ات گرفته دیشب تمام شب رو تو خواب هی این ور به اون ور میشدی و چون خوب نمیتونستی نفس بکشی گهگاه گریه میکردی .خیلی دلم  برات سوخت ،  فدات بشم این اولین باره که مریض شدی خوشبختانه تب نداری ،  دلیل مریضی ات رو نمیدونم از بابا گرفتی یا اون روز که با مامان جون و دوست بابا آقا محمود رفتیم تپه عباس آباد سرما خوردی آخه اونجا بالای کوه بود و سردهم بود . الانم که اینارو مینویسم ساعت 3 ظهره و شما خوابیدی  . خیلی بی حالی ..... ایشاا... زود خوب شی . ایشاا... بالاخره تو همون همدان بردیمت دکتر. الان که این خط آخری رو اضافه کردم 29 خردادماهه و ما یه هفته اس...
30 خرداد 1392

سفر به همدان

امروز (23 اردیبهشت 92) تقریباً یه هفته است که مامانی ، بابایی و شما  همدان هستیم . بابایی همدان ماموریت گرفته و ما مجبوریم یه چهار هفته ای همدان باشیم البته ما خود همدان نیستیم و حوالی همدان  در شهرستان بهار که حدود ده دقیقه ای تا همدان فاصله داره هستیم اینجا بیشتر وقت مامانی صرف کارای شما میشه و از اونجایی که دیگه نه از ماهواره خبری هست نه از تلفن ( تلفن خونه منظورمه نه موبایل) حوصله مامانی حسابی سر رفته و از اونجایی که به اینترنت هم دسترسی نداره گهگاه شبها مطالب و پست های وبلاگ شما رو مینویسه تا وقتی اومد تهران بذاره تو وبلاگت . الانم که اینهارو مینویسم شما خوابی و بابایی داره 90 میبینه و ساعت 2 نیمه شبه. از وقتی اومدیم همدا...
30 خرداد 1392

طرز به خواب رفتن الیسا :

مامانی میدونی این روزا چه جوری میخوابی ، راستش رو بخوای بعد از 40 روزگی ات تا سه ماهگی ات شما رو تو کریرت میزاشتیم و تکونت میدادیم تا بخوابی ولی از سه ماهگی ات به بعد چون دیگه کریرت برات کوچیک شده بود یه مدت مجبور شدیم بزاریمت رو پامون  و تکونت بدیم که شما اصلاً خوشت نمیومد و اونقدر گریه میکردی که مجبور میشدیم بزاریمت زمین تا خودت بخوابی در نهایت به این نتیجه رسیدیم که موقع خواب بزاریمت تو جات تا خودت بخوابی . حالا این روزها،  ساعت 11 شب که میشه ،چشماتو میمالی و وقتی برق خاموش میشه دیگه میدونی وقت خوابه و مامانی شمارو رو تخت میزاره و در حالی که خودشم پیشته شما اونقدر این ور و اونور میچرخی که میخوابی . الهی مامانی قربونت بره. ا...
30 خرداد 1392

تجارب بچه داری مامانی 1 – زایمان طبیعی یا سزارین ؟!!!

من خودم قبل از زایمانم از ماه سوم بارداری در یه کلاس آمادگی بارداری و زایمان خصوصی 11 جلسه ای به نام  کلینیک رویان (نه موسسه رویان) در غرب تهران ثبت نام و شرکت کردم علی رغم اینکه در این کلاسها مدام بر زایمان طبیعی و مزایای اون بر زایمان سزارین تاکید میشد من دیابت بارداری ام را بهونه کردم و سزارین رو انتخاب کردم . هرچند با دیدن فیلم زایمان طبیعی و سزارین ترسم از زایمان طبیعی کم شد و هزاران هزار مرتبه از سزارین ترسیدم و باورم عوض شد ولی بازم این مساله نتوانست بر باور و ترس کلیشه ای من اززایمان طبیعی فائق بیاد و در نهایت سزارین شدم . حالا بعد از گذشت شش ماه از اون ماجرا اگه کسی ازم بپرسه طبیعی یا سزارین ؟ بی شک میگم زایمان طبیعی ...
30 خرداد 1392

غذا خوردن الیسای خوشکله :

از سه روز بعد از واکسن 6 ماهگی ات یعنی از روز یکشنبه 15 اردیبهشت 92 به بعد شما نام نام (غذا) میخوری ، هفته اول رو فرنی بهت دادم و الان که دارم اینارو مینویسم (23 اردیبهشت 92)هفته دوم غذا خوردن شماست که این هفته  شما حریر بادام میخوری ، محتویات فرنی شما یه قاشق سرخالی  مربا خوری آرد برنج + نصف همون قاشق شکر + 120 سی سی آب ، محتویات حریر بادام همون محتویات فرنی است + 5 بادام اسیاب شده ، فعلاً مامانی سعی میکنه از آب بجای شیر پاستوریزه استفاده کنه چون هم شیر های پاستوریزه کشور ما شیر نیست و  کلی افزودنی های غیر مجاز مثل وایتکس و... داره که قابل اعتماد نیست و از طرفی  شنیدم که شیر برای اطفال زیر 9 ماه خوب نیست و حساسیت زاست ا...
30 خرداد 1392

واکسن 6 ماهگی الیسا

موندن ما در تهران به دو هفته هم نرسید تو اون یه هفته و نصفی که تهران بودیم به سه مهمونی رفتیم و یه مهمونی دادیم . اولین مهمونی که رفتیم درست همون روزی بود که صبح اش به تهران رسیدیم (خونه عمو مهدی دوست بابایی ) چون قرارش رو خیلی وقت پیش گذاشته بودیم دیگه باید میرفتیم و تو اون مهمونی فقط ما دعوت نبودیم چهار خانواده دیگه غیر از ما هم بودن شما بچه خوبی بودی ولی آخر شب یه کم بیقراری کردی ، مهمونی بعدی خونه عمو رضا بود که عمو فرید ینا هم بودن و پسر عمو ساسان تو رو بغل کرد و مهمونی سوم روز مادر خونه مامان جون بود که مامان جون دلمه درست کرده بود . اون شب مامان جون و عمه مهسا حسابی قربون صدقه ات رفتن ، تو هم دختر خوبی بودی . پنج شنبه 12 اردیبهشت...
30 خرداد 1392

تجارب بچه داری مامانی

تصمیم دارم من بعد برخی از تجربه هایی که در رابطه با بچه داری خودم به شخصه کسب کردم را در وبلاگ الیسای خوشگل تحت عنوان تجارب بچه داری مامانی ثبت کنم تا دیگران هم بتونن از اونها استفاده کنن البته اینرو بگم اینا تجارب و برداشتهای شخصی مامان الیساست فلهذا ممکنه  نظر دیگران یه چیز دیگه باشه و  یا در مورد همه صدق نکنه . راه حلهای من  برای سایرین در حد یه پیشنهاد و راه حله نه نسخه تجویزی بی برو برگرد. ...
30 خرداد 1392